حرف های نگفته :
دوباره فصل به تو رسیدن
دوباره دل بستن به تو
دوباره یاس و اقاقی
باز یه عشق خیالی
دوباره دیوانه ای تو
گریهء پشت دیوار
دوباره خیس عشق
باز اشک ستاره
یه حرف نیمه کاره
دوباره یه سبد پر از شقایق
دویدن و ترسیدن
به تو ای قلهء نور
دوباره دل عاشق من
گریه های هر شب من
دوری و دل تنگی
عشق پاک
باز هم عشق
وباز هم عشق ...


راه چاره ای نیست ... باید صبر کرد
برای رسیدن به تو فقط باید صبر کنم
که در اخر هم سهم من نیستی ...



دلم آینه درد است، نمیدانی تو
کلبه ام ساده و سرد است، نمیدانی تو
بی تو سر سبز ترین خاطره ها میدانند
فصلهایم همه زرد است، نمیدانی تو
دیر سالی است که در دشت جنون چون مجنون
دل من بادیه گرد است ، نمیدانی تو
عاشقم کردی و رفتی و کنون با دل من
غم عشق تو چه کرده است ، نمیدانی تو
باز تکرار کنم مصرع آغازین را
دلم آینه درد است، نمیدانی تو



...

حدیث عشق من وتو
حدیث ابر بهاری
به من چه می رسد ای دوست
از این همه غم و زاری؟؟


زلزله اومد گفتم شکر ... انگار ایندفه همه داریم با هم میریم و لحظه جدایی از عشقمو نمیبینم
ولی ایندفه هم انگار قسمت نبود
خدا جون من با این سن کمم چه بدی کردم که حالا باید اینجوری بکشم ...
بهش میگم عاشقم .. میگه من دوستت دارم
میگم یعنی برات فرقی نداره که من دوست داشته باشم یا عاشقت باشم ؟
میگه چرا فرق میکنه ولی من دیگه نمیتونم عاشق بشم ...

وااااای ... فکرشو که میکنم اتیش میگیرم ... من حتی جونمم براش میدم ولی اون فقط میتونه دوستم داشته باشه
بعد از زلزله تلفن های غرب تهران به هم ریخت .. اونم زنگ زد که ببینه سالم هستم یا نه تلفن ما خراب بود ... کلی نگران شده بود ولی ...
خدا جونم یعنی من لیاقت یه عشق پاک رو ندارم ؟
نمیتونم منم مثل بقیه آدما یه روز خوش ببینم ؟
چه گناهی کردم که عاشقم ... عاشق یه دختر بچه ... درس میخونه برا دیپلم ولی خیلی بچه است ... ممکنه از من قویتر باشه ولی باز هم بچه است .

بعضی وقتا فکر میکنم که لیاقت عاشق بودن رو نداره ... چرا دارم وقتمو الکی براش تلف میکنم؟
ولی یکم بعدش بد جوری احساس دلتنگی میکنم ... میخوام سرمو بزارم رو پاش و گریه کنم ... بقلش کنم و یک بار با خیال راحت یک شب رو بگذرونم ولی ...