خداحافظی



این شاید آخرین پستم باشه
اینقدر گریه کردم که دیگه به زور مونیتورو میبینم ...

خودکشی ..
عاشق شیرینم بودم
منو از شیرینم گرفتن
الان دارم باهاش چت میکنم
خیلی دوسش دارم
میخوام همه بدونن عاشقش بودم ...
امروز با هم رفته بودیم بیرون
کلی وسیله دیدیم که وقتی رفتیم سره خوونه زندگیه خودمون بخریم ...
کلی نقشه ها داشتیم
همرو از من گرفتن ..

مادرم رفته خابیده ..
شیرینمم داره صداشو ازم میگیره
نمیدونم چی بنویسم



شیرینم باور کن برام کم ارزش نیستی
میدونی که همه زندگیم تو بودی
باور کن
منو ببخش
خداحافظ همتون باشه .

می آیم

خسته،

از این و آن گسسته؛

از دشتهای غم زده

از پیش پونه وحشی،

بر جو کنار ها

و از کنار زمزمه چشمه سارها.

از پیش بید های پریشان

__ از خشم بادها __

می آیم

از کوههای ساکت،

با دره های مغموم،

در های و هوی باد

می آیم

با گرد باد

ویران کن هر آنچه به چنگش در افتاد

                                    __ زبنیاد

می آیم؛

با دشنهء نشستهء دشمن به پشت من.

 

 

می آیم و به یاد تو می آرم،

افسانه جنون را،

آمیزه های آتش و خون را.


یه مدت نتونستم اینجا چیزی بنویسم دلیلش هم این بود که اول یه ماموریت فرستادن ... بعد هم درگیره مریضی و دوا درمونش بودم

همین.
( اما من می آیم ... )

می آیم...