ویکا داشت کارت های روی میز را جمع میکرد و بریدا احساس کرد وقت ملاقات رو به پایان است.اما هنوز سوال دیگری داشت.
-(( امکان دارد در هر زنذگی با بیش تر از یک بخش از وجودمان ملاقات کنیم؟ ))
ویکا با تلخی بارزی اندیشید: (( بله.و وقتی این طور بشود قلب تکه تکه میشود و نتیجه آن درد و رنج است. بله، میتوانیم با سه یا چهار بخش دیگرمان ملاقات کنیم،چون بسیاریم و به بخش های بسیار تقسیم شده ایم. ))دخترک سوال های خاصی می پرسید و او باید از پاسخ به آن ها طفره میرفت.
گفت: ((چوهره آفرینش مفرد است. و این جوهره عشق نام دارد.عشق نیرویی است که مارا بار دیگر به هم می پیونددتا تجربه ای را که در زندگی های متعدد و در مکان های متعدد جهان پراکنده شده است ، بار دیگر متراکم کند.
ما مسؤول سراسر زمینیم، چرا که نمیدانیم بخش های دیگر ما که از آغاز وجود ما را تشکیل میداده اند، حالا کجایند؛ اگر خوب باشند، ما هم خوشبختیم . اگر بد باشند، هر چند نا هشیار، از بخشی از این درد، رنج میبریم. اما بالاتر از هرچیز، مسؤول آنیم که در هر زندگی دست کم یک بار با بخش دیگر خود که سر راه ما تجلی میکند، یگانه شویم. حتا اگرفقط برای چند لحظه باشد؛ چون این لحظات، عشقی چنان عظیم به همراه دارد که بقیه روزگار مارا توجیه میکند. ))
-(( همین طور میتوانیم بگذاریم که بخش دیگر ما به راهش ادامه دهد، بی آنکه این حقیقت را بپذیرد یا حتا درکش کند.در این صورت، برای ملاقات دوباره با او، نیازمند حلول دیگری هستیم.
وبخاطر خودخواهی مان، به بدترین عذاب محکوم میشویم. عذابی که خودمان خلق کرده ایم: تنهایی.))
اوللللللللللللل....
فکر نکنم تنهايی يه عذاب باشه .
آدم خيلی وقتها به تنهايی نياز داره
سلام دوست من
متلب زیبایی بود
من که به شما ارادت دارم و همیشه به شما سر می زنم
اما شما رو نمیدونم
شاییید از مزاحمت های من ناراحت شده باشین
ولی دوست داشتم با هم آشنا میشدیم
امیدوارم شاد و جاری باشی تا بعد فلا......
حس بیشترین لذت و بیشترین عذاب رو در تنهایی داشتم!
سلام
امیدوارم موفق باشی
هیچی مثل تنهایی به من حال نمیده
دوست دارم همیشه تنها باشم گریه کنم
شاید فکر کنن من دیونم ولی واسم مهم نیست بزقیه چی فکر میکنن
دلم گرفته ... دلم عجیب گرفته
و هیچ چیز
نه این دقایق خوشبو که روی شاخه نارنج می شود خاموش
هر وقت دلم می گیره می آم وبلاگت و به آهنگش گوش می دم . خیلی قشنگه