...
دلی داشت عاشق لبی داشت خندان خانه دلی داشت با صفا عشقی داشت پر از امید و آرزو رویاهایی داشت باور نکردنی دلی داشت شاد و لبی داشت خندان آسمان دلش آبی بود و باغ دلش بهاری بود زندگی برایش بهشت عاشقانه بود عشق در وجودش آتش گرفت رویاهایش همه بر باد رفت و باغ دلش سوخته شد آسمان قلبش پر از ابرهای سیاه سرگردان غم و غصه شد شاخه های باغ دلش خشک و بی جان شدند خانه دلش ویرانه شد و آرزوهایش همه تباه شد سر به زیر و پریشان شد دستهایش لرزان و بیجان شد دیگر پاهایش قدرتی نداشت که در جاده های زندگی سفر کند همسفری نداشت دنیا برایش جهنم واقعی شد دلش پر از گرد و غبار غم و غصه شد با تنهایی همسفر شد و مثل تنهایی پریشان و پر از سکوت شد چشمانش از اشک ریختن هیچ جا نمیدید و گونه هایش از اشک ریختن سرخ سرخ شد پرستوهای عاشق آسمان دل سوخته اش سفر کردند و او از درد تنهایی در گوشه ای نشست تا از این دنیا رفت
|