تنهامو دل تنگ
دلم از همه چیز گرفته
از
 عشق ..
از چشم های دوست جدیدم
از کار
زندگی
تنهایی
تفریح
...........
الان بیشتر از هر موقعی احتیاج به گریه دارم .. تنها چیزی که میتونست موقتا حال منو درست کنه
ولی از اشک هم مینالم که همراهیم نمیکنه
دلم لک زده برای گریه کردن
دلم میخواد آروم بشم ولی اشکم در نمیاد
بغض با نهایت زورش گلوم رو داره فشار میده
خسته ام
اشکام خشک شده و دلم پوسیده
نمیگم همش کاره عشقه ولی از معشوق هم مینالم
مینالم از او که در دوران تنهاییم خبر نداره ریز ریز دارم میمیرم
یعنی در آدمی با این مشخصات نشانی از زندگی هم دیده میشه ؟

 

دلم تنگ است
نمیدانم ز تنهایی پناه آرم کدامین سوی
پریشان حالم و بی تاب میگریم و قلبم بی امان محتاج مهر توست.
نمیدانی چه غمگین رهسپار لحظه های بیقرار من
به دنبال تو همچون کودکی هستم و معصومانه میجویم پناه شانه هایت را
که شاید اندکی آرام گیرد دل.
دلم تنگ است و تنهایی به لب می آورد جانم ...

...