وای که چقدر سخته
بالاخره یکیمون بایست کوتاه میامد ...
ولی من نبودم .
الان داشتیم با هم حرف میزدیم
اون کنار اومد.
راستش کاره خیلی بزرگی داره میکنه
الان هم جوابم رو نمیده ... داره با دوستاش خداحافظی میکنه ...
به خاطر من ...
به خاطر من ...
به خاطر من

برای اینکه بهم ثابت کنه که دوستم داره 
بهش گفتم اگه نمیتوی نکن این کارو
...
جوابم رو نمیده
داره خداحافظی میکنه
میترسم نتونه دووم بیاره ...
خداحافظی کردنشم با گریست
همینه که میگم ممکنه نتونه ...
نمیدونم ... کاره خودشو کرد بالاخره .

هه ...  امشبمون هم اینجوری گذشت
از دوستانی هم که نظر دادن ممنونم
نمیدونم چیکار باید بکنم
با مادرم مشورت کردم ... اونم نتونست درست راهنماییم کنه
البته به نظر خودش درست میگه ولی از عهده من خارجه
خوشحال میشم راهنماییم کنین
...