عشق من

نمیدونم چجوری شروع  کنم

خیلی وقت بود که اینجا چیزی ننوشته بودم ... فکر کنم اخرین بار قبل از عید آپدیت کرده بودم

دلم گرفته ...

نمیدونم چرا ولی خیلی گرفته

امروز ناهار دست جمعی رفته بودیم بیرون ... عشقمم بود .

راستش خیلی دلم میخواست همونجا بقلش کنم و اون لبهای خوشگلش رو ببوسم ولی ...

بعد از ناهار هم رفتیم یه قهوه خونه ... جای شما خالی

...

خیلی میترسم

میترسم اون اتفاقی که نباید بیوفته

میترسم از دست بدمش

اخه دورو برش ادمای زیادی هستن

میترسم ...

میترسم اونقدر که من عاشقش هستم منو دوست نداشته باشه

عشق ما یک ترفه نیست ولی نمیدونم چرا همش فکر میکنم که منو زیاد دوست نداره

شاید به این دلیل که نمیتونه ابراز احساسات کنه ... یعنی بلد نیست

من همیشه میگم بهش که دوستت دارم ... عاشقتم و ..

ولی از هر صد بار که من میگم اون یک بار میگه دوستت دارم ...

بگذریم.

همیشه خدا رو شکر میکنم حتی زمانی که حالم داره از زندگی به هم میخوره ولی ..

ولی ایندفه ازش گله دارم ...

خدااااااااا چرا؟

چرا کسی که عاشق میشه حسود میشه ؟

چرااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا ؟

من سعی کردم هیچ وقت حسود نباشم و حسودی نکنم

ولی چرا عشق اینجوری میکنه با آدم ...

حاضرم  بمیرم ولی بی وفایی نبینم

عشق من بی وفا نیست ... ولی به نظر من هست

چون نمیتونه خواسته منو انجام بده

اه

چرت ÷رت زیاد گفتم ... ببخشید

سعی میکنم اگه رمقی موند باز هم بنویسم ...

 

آهان ... گفته بودم که برمیگردم و مینویسم ولی با کمی تغییر

تغییر این بود که الان به عشق خودم ایمان دارم ... اگه نردیدی هم بوده از بین رفته

ممنون از اینکه به وبلاگ من امدین و این حرفهای دل من رو خوندین

به زودی آپدیت میکنم ... سر بزنین

 

خدا نگهدارتون.