خدای من

زیبایی باران  ، صدای باران ، رعد و برق

تنها و دل تنگ پشت پنجره

کتاب عشق را ورق زدم

اول آن با یار شروع میشد

یار من

زیباییت همچون آسمان بیکران

مهربانیت به مانند خدا ...

 

...

 

زبان من از توصیف یار باز میماند همچنان

دل من هوای یار میکند همچنان

 

...

 

چه کنم که مرحمی نمیشناسم برای دل تنگ جز بودن یار

 

چشم من امشب هم ببار

 

ببار که از باریدنت زیبایی عشق نمایان میشود

 

باریدنت تلخی دل تنگ را کم میکند


ولی همچنان مرحمی نیست بر این دل تنگ ...

 

 

 

...

گل من کمتر گلایه کن ابر غصه ابدی نیست

بزار آسمون بباره گریه هم چیز بدی نیست

 

حرف همیشگی تو

گلایه از غصه ها

حرف همیشگی من

گفتن از زخم دل

از تنهایی

از تنگی دل

از حصرت گذراندن شبی با هم

...

هجوم دل تنگی ها

وتو تنها مرحم تنهایی های من

...

شنیدن صدای  تو

امید زندگی من

گوش شنوای تو

مرحم دل خسته من

خوابیدن در آغوش گرم تو

آرام ترین لحظه من

آشفتگی شبهای عاشقی

ماندگار ترین خاطره من

پیش خودم فکر میکنم

بی تو توان زندگی ندارم ...


...

 

...

دلی داشت عاشق  لبی داشت خندان
خانه دلی داشت با صفا
عشقی داشت پر از امید و آرزو
رویاهایی داشت باور نکردنی 
 دلی داشت شاد و لبی داشت خندان
آسمان دلش آبی بود و باغ دلش بهاری بود
زندگی برایش بهشت عاشقانه بود
عشق در وجودش آتش گرفت
رویاهایش همه بر باد رفت و باغ دلش سوخته شد
آسمان قلبش پر از ابرهای سیاه سرگردان غم و غصه شد
شاخه های باغ دلش خشک و بی جان شدند
خانه دلش ویرانه شد و آرزوهایش همه تباه شد
سر به زیر و پریشان شد
دستهایش لرزان و بیجان شد
دیگر پاهایش قدرتی نداشت که در جاده های زندگی سفر کند
همسفری نداشت
دنیا برایش جهنم واقعی شد
دلش پر از گرد و غبار غم و غصه شد
با تنهایی همسفر شد و مثل تنهایی پریشان و پر از سکوت شد
چشمانش از اشک ریختن هیچ جا نمیدید و گونه هایش از اشک ریختن سرخ سرخ شد
پرستوهای  عاشق آسمان دل سوخته اش سفر کردند و او
از درد  تنهایی در گوشه ای نشست
تا از این دنیا رفت

...